مبینا محمدزاده یازده سال دارد و داستان کوتاهش در کتاب «پرواز بادبادکها» چاپ شده است. با آنکه یازده سال دارد بسیار روان صحبت میکند و دایره واژگانش فراتر از بسیاری از همسن و سالانش است. در صحبتهایش اشاره میکند که کتابخانهای با 150کتاب داستان دارد که همه آنها را بارها خوانده است. خودش معتقد است کتاب خواندن سبب شده تا او از سایر همسن و سالهایش یک سر و گردن بالاتر باشد.
نوشتن را از کلاس سوم دبستان شروع کرده و حالا بیش از 80داستان کوتاه در زمینههای مختلف دارد. علاقه زیادش به خواندن او را به سمت نوشتن هدایت کرده است. این دختر بااستعداد محله طرق اشاره میکند که اگر حمایتهای مادر و پدرش نبود، نمیتوانست پیشرفتی داشته باشد. کمکهای آنها بوده که او را برای قدم برداشتن در این راه مصمم کرده است.
مبینا میگوید: «مادرم از دوران کودکی هر شب کتاب داستانهای مختلفی برایم میخواند. گاهی که او نمیتوانست اینکار را انجام دهد، با آنکه سواد نداشتم کتابها را برمیداشتم و سعی میکردم بخوانم. هنگامی که مادر و خالهام که معلم است، ذوق و شوقم را برای خواندن دیدند شروع به آموزش دادن به من کردند. ششساله بودم که میتوانستم بخوانم، اما سواد نوشتن را در مدرسه یاد گرفتم.»
دنیای فانتزی را دوست دارم و دلم میخواهد درونمایه داستانهایم در این حال و هوا باشد
کلاس سوم دبستان بوده که معلمشان خانم حسینی متوجه علاقه این دانشآموزش به کتاب خواندن و استعدادش در نوشتن میشود. او محمدزاده را به کلاسهای نویسندگی معرفی میکند. این دختر بااستعداد میگوید: «هنگامی که معلمم موضوع را با من در میان گذاشت از آن استقبال کردم. زیرا کم و بیش برای خودم داستانهای مختلفی مینوشتم. اما کسی نبود تا اشکالات کارم را بگوید. بعد از قبولی در آزمونی که برای این کلاسها بود، دورههای نوشتن را شروع کردم. حدود چهارسالی هست که با این کلاسها تجربههای جدیدی در زمینه نوشتن و داستاننویسی پیدا کردهام.»
حالا کتاب خواندن و نوشتن داستان بخش مهمی از زندگی روزمره مبینا را تشکیل میدهد. او میگوید: «دستکم هفتهای پنج یا شش کتاب میخوانم. سرعت زیادی در خواندن دارم. علاوه بر اینکه هنگامی که کتاب دستم میگیرم تا آن را تمام نکنم از اتاقم بیرون نمیآیم.»
او درباره داستانهایش میگوید: «بیشتر داستانهایم برای نوجوانان است و میخواهم در آینده هم برای این قشر بنویسم. موضوع داستانهایم زندگی و جهان انسانهاست. دنیای فانتزی را دوست دارم و دلم میخواهد درونمایه داستانهایم در این حال و هوا باشد.»
هنگامی که از آینده صحبت میکند میگوید: «بدونشک داستان نوشتن را ادامه میدهم اما دوست دارم جراح قلب بشوم.»